سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چقدر زیبا بود اگر.....


 چقدر زیبا بود اگر شبه غرور بر ما چیره می شد نگاهی به آسمان می کردیم و از غرور خود می کاستیم. چقدر زیبا بود اگر هنگام تنها یی سری به دادگاه دلمان می زدیم و همیشه دیگران را محکوم به حبس ابد نمی کردیم. چقدر زیبا بود وقتی یتیمی می دیدیم گرد یتیمی از چهره اش می زودودیم ودستی به مهربانی بر سر و رویش می کشیدیم. چقدر زیبا بود اگر می دانستیم چرا شقایق هامی میرند و چقدر زیبا بود اگر می فهمیدیم چرا زندگی زیباست.....


زندگی

    چشمانت  را برای زندگی میخواهم اسمت را برای دلخوشی میخوانم دلت را برای عاشقی میخواهم صدایت را برای شادابی میشنوم دستت را برای نوازش و پایت را برای همراهی میخواهم ، عطرت را برای مستی میبویم خیالت را برای پرواز میخواهم و خودت را نیز برای پرستش.


اخرین لحظه دیدار

در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من  فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن.


از خدا خواستم

من از خدا خواستم،


نغمه های عشق مرا به گوشت


برساند تا   لبخند مرا


هرگز فراموش نکنی و


ببینی که سایه ام به


دنبالت است تا هرگز


نپنداری تنهایی.


ولی اکنون تو رفته ای ،


من هم خواهم رفت


فرق رفتن تو با من این


است که من شاهد رفتن تو هستم


قصه عشق


هرکی اومد تو زندگیم می بردمش تو آسمون


اون روز می شد رفیق راه فردا واسم بلای جون


نمی شه قلب عاشق و تو دست هر کسی سپرد


نمی دونم بد می آورد یا چوب سادگی شو خورد


هر چی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود


هر چی که بود پای خودم تو قصه هام کسی نبود


هیچ کسی عاشقم نشود هیچکی سراغم نیومد


جواب کار خودمه هرچه بلا سرم اومد


تقصیر هیچ کسی نبود هر چی که بود به پای من


فقط تو بعد از این نیا می یون لحظه های من


رفاقتت ماله خودت منت نزار روی سر من

اون قصه ها تموم شده دیگه نیا دور و برم


رسم زندگی

گفته بودم بین خوب و بد چه فرقی هست و......اما حالا میخوام بگم وقتی که ما برای خوب و بد زندگی هیچ تعریف درستی نداریم چطور میتونیم برای زندگی خط و مشی تعیین کنیم چطور میتونیم بگیم که این رسم زندگی؟! وقتی به این مساله نگاه میکنیم میفهمیم که تازه از زندگی هیچی نمیدونیم چه برسه به رسمش که بخواهیم بر طبق اون زندگیمون رو بسازیم.نمیخوام فلسفه بافی کنم یا اینکه حوصله تون رو سر ببرم اما آیا واقعا فکر میکنید که ما آدما تا کی میتونیم همینطور کورکورانه زندگی کنیم و با شکست مواجه نشیم؟با مسائل واهی سر خودمون رو گرم کنیم و از اصل زندگی و حقایقش غافل باشیم.......


چه فرقی میکنه؟

ما آدما برامون چه فرقی میکنه که چی پیش میاد.چه فرقی میکنه خوب باشه یا بد.اصلا خوب با بد چه فرقی میکنه؟چرا هر کسی به میل خودش خوب وبد رو تعریف میکنه.هر کاری که فکر میکنیم خوبه میگیم خوب و اونی که از انجامش لذت نمیبریم میگیم بد!!!!!!خیلی خوب میشد اگه یک شاخص اساسی برای سنجش خوبیها و بدیها وجود داشت تااینکه این همه دروغ و نیرنگ به وجود نمیومد و همه میتونستن اونطور که دوست دارن زندگی کنند و برای خودشون این همه پرده نمیگذاشتن تا اونجا هر کاری که میکنند با توجه به شرایط اصلاحش بکنند.


تنها حقیقت زندگی

قشنگترین واژه ها را کنار هم می گذارم شاید بتوانم شفافترین شبنم هایی را که از وجودم و درون آینه چشمانم حلقه می زنند به احترامت تقدیم کنم.خانه را نگاه میکنم.باز مثل همیشه به گوشه اتاقم پناه میبرم.سجاده ام را پهن میکنم.به معبود خود با چشمان گریان و بغضی کهنه که در وجودم پنهان مانده نگاه میکنم.درون قفس زندانی شده ام پر و بالم شکسته و دیگر نمیتوانم پرواز کنم سکوتم غم مرا نمیشکند.به خود می آیم.میبینم که چگونه دستانم به درگاهت دراز شده است و قامتم با لطف توست که ایستاده می ماند.این تنها حقیقتی است که باور دارم:دوستت دارم خدای مهربان من....


شتاب در قضاوت

 

حقیقت سرایی است آراسته ...................هوا و هوس گرد برخاسته

     نبینی که هر جا که برخاست گرد..............نبیند نظر گرچه بیناست مرد

 

 

انسان گاه در داوریهای علمی و عقلانی خود شتاب میکند و به صرف فراهم آمدن اطلاعاتی اندک درباره یک موضوع به نتیجه گیری میپردازد و چنان میپندارد که به همه جوانب مسئله احاطه کامل دارد و هیچ نکته ای در پس پرده ابهام باقی نمانده است.که اینگونه اظهار نظرهای شتاب زده یکی دیگر مسائل مشکل ساز در زندگی انسان است.سعی کنیم همیشه در قضاوت خود انصاف را در نظر داشته باشیم.


مطالعه نظری

به نظر میرسد یکی از عوامل گرایش افراد  به پیروی از تقلید کورکورانه از یک فکر یا اندیشه است که این خود آگاه  یا نا خود آگاه اکثریت را معیار حق میدانند.یعنی کثرت طرفداران  یک اندیشه یا کردار را دلیل حقانیت آن و قلت و اندک بودن حامیان یک اندیشه یا کردار را دلیل بر بطلان آن میدانند.نظر شما در این باره چیست؟آیا کثرت را معیار حقانیت مدانید یا نه؟